گردنبد پر بركت

سخنان ائمه در مورد زندگي

سه شنبه ۲۵ شهریور ۰۴

گردنبد پر بركت

۲۱ بازديد

روزي پيامبر (ص) در مسجد نشسته بودند. عرب باديه نشيني وارد شد و گفت: « اي رسول خدا (ص)! من گرسنه ام، لباس مناسبي ندارم، پولي هم ندارم و مقروض نيز هستم، كمكم كنيد.» پيامبر (ص) فرموند:« اكنون چيزي ندارم. » سپس به بلال فرمودند:« اين مرد را به خانه دخترم، فاطمه (س) ببر و به دخترم بگو كه پدرت او را فرستاده است.»

بلال آمد و داستان را خدمت حضرت زهرا (س) عرضه داشت. حضرت نيز در خانه چيزي نداشتند ولي، گردنبند خود را كه هدية دختر حمزة بن عبدالمطّلب بود باز كردند و به بلال دادند و فرمودند:« اين گردنبند را به پدرم بده تا مشكل را حل كنند.» بلال بازگشت و امانتي را تحويل پيامبر (ص) داد. رسول خدا (ص) فرمودند:« هر كس اين گردنبند را بخرد، بهشت را براي او تضمين مي كنم.» عمار ياسر آن را خريد و سائل را به خانه خود برد. به او لباس و غذا داد و دو برابر ميزان قرض به او پول داد. سپس عمار غلام خود را صدا زد و گفت:« اين گردنبند را به خانه رسول خدا (ص) مي بري و مي گويي كه هديه است. تو را نيز به آن حضرت بخشيدم.»

غلام نزد پيامبر (ص) رفت. گردنبند را به ايشان داد و جريان را برايشان شرح داد. پيامبر (ص) نيز غلام و گردن بند را بهحضرت فاطمه (س) بخشيدند.
غلام نزد حضرت زهرا (س) رفت. گردنبند را به حضرت داد و جريان را براي ايشان بيان فرمود. حضرت فرموند:« من نيز تو را در راه رضاي خدا آزاد كردم.» غلام خنديد.
حضرت راز خنده غلام را سوال كردند. و غلام پاسخ داد:« اي دختر پيامبر (ص) بركت اين گردن بند مرا به شادي آورد، چون گرسنه‌اي را سير كرد، برهنه‌اي را پوشاند، فقيري را غني نمود، پياده‌اي را سوار نمود، بنده‌اي را آزاد كرد و عاقبت هم به سوي صاحب خود بازگشت.»

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.